بهانه مصاحبه ما با احسان خواجهامیری میتوانست خیلی چیزها باشد؛ از فراهم کردن شرایط انتشار آلبوم جدیدش تا آلبوم تازه «پدر» که همین چند روز پیش وارد بازار موسیقی شد، تا دوباره نام احسان خواجهامیری و پدرش را روی زبانها بیندازد. بهانه ما اما برای نشستن پای صحبتهای او اتفاق دیگری بود؛ احسان در نظرسنجی مجله به عنوان محبوبترین خواننده پاپ انتخاب شد تا گفتوگوی ما یک موضوع کاملا ویژه داشته باشد. در یکی از آخرین روزهای اردیبهشتماه در منزل احسان خواجهامیری مهمان بودیم؛ او و همسرش میزبانهای مهربانی بودند و ۴ساعت تمام جواب سؤالهای ما را با آرامش و حوصله دادند، سؤالهایی که از هر دری پرسیده شد؛ از آلبومهای موسیقی، ارتباط با پدر، داستان زندگی مشترک و همه اخبار ریز و درشتی که در تمام این سالها در اطراف خواننده مورد علاقه شما وجود داشته؛ جواب تمام این سؤالها را از زبان احسان خواجهامیری بخوانید.
اولین مصاحبه مطبوعاتیام را خوب به یاد دارم؛ در مجله «رخصت پهلوان». آن زمان اول دبیرستان بودم و این مصاحبه به دلیل کلیپی بود که برای پدرم ساخته بودم، فقط کار آهنگسازی انجام میدادم. اوایل که کار میکردم به دلیل شنیده شدن و دیده شدن آلبوم، کار نمیکردم، به عشق خود کار، تلاش میکردم. یادم میآید پدرم یک دوربین فیلمبرداری از خارج برایم خریده بود و من هم کارهای او را برایش کلیپ میکردم.
قرار نبود که من خواننده شوم و کاملا به طور اتفاقی پا به این مسیر گذاشتم. نه اینکه اصلا برنامهریزی برای این کار نداشتم نه، منظورم این است با این تفکر که باید تمرین کنم، کنسرت اجرا کنم و کسب درآمد برایم شود نبود، بهدلیل عشقم به موسیقی این کار را از کودکی دنبال کردم. بعدها متوجه شدم از این علاقهام به موسیقی میشود پولی هم درآورد. پدرم دوست نداشت که من خواننده شوم، میگفت، تا دانشگاه در رشته مهندسی قبول نشوم حق خوانندگی ندارم اجازه نداشتم که در رشته موسیقی تحصیل کنم و فقط اجازه تحصیل در رشته مهندسی را داشتم روزی که دانشگاه قبول شدم دو ماه بعد اولین آلبومم را منتشر کردم. ترس پدرم از گذشته خودش بود، دوست نداشت آن اتفاقهایی که برای خودش پیش آمده بود برای من هم اتفاق بیفتد. پدرم آنقدر از خوانندگی صدمه دیده بود و ناملایمات متعدد را در جامعه موسیقی تجربه کرده بود که دوست نداشت من هم همان راه را دنبال کنم.
اوایل برای خوانندههای دیگر آهنگسازی میکردم. برای پدرم در ۱۶ سالگی یک آلبوم از آهنگهای قدیمی خودش جمعآوری کردم و یکی، دو آهنگ هم خودم ساختم. برای خوانندههایی که میخواستند تمرین کنند میخواندم اما آنها با اینکه سن من خیلی کمتر از آنها بود، نمیتوانستند همان کار را که من میخواندم تکرار کنند. هرچه تلاش میکردند نمیتوانستند. خیلیها هم به من میگفتند که چرا خودم نمیخوانم. در نهایت آنقدر تشویقم کردند تا کمکم به این سمت کشیده شدم. باید اعتراف کنم هیچ وقت فکر نمیکردم به این جایگاه برسم و خواننده معروفی شوم که کنسرتهای متعدد برگزار میکند. در سال ۸۱ که من کارم را تازه شروع کردم فقط یکی، دوکنسرت برگزار میشد. فضا، فضای امروز نبود که موزیسین درآمدی به دست بیاورد و کنسرتی برگزار شود. اولین کنسرتهای پاپی که با تماشاگر زیادی برگزار شد. البته باید بگویم همیشه نیاز به برگزاری این کنسرتها وجود داشت اما به این نیازها کمتوجهی میشد.
در رشته مهندسی کامپیوتر تحصیل کردم و فکر میکنم ریاضی صددرصد توانسته در زندگی به من کمک کند. اینکه چطور قدم بردارم و برایند یکسری از اتفاقها چطور پیش میرود؛ به نظر من زندگی ریاضی است. زندگی دو دو تا چهار تا انجام دادن است. اینکه شما کاری را انجام میدهی و کاری را انجام نمیدهی و بعد از آن، یک نتیجهای میگیری و این خود معادلات ریاضی است. همین ریاضی باعث شد من با برنامهریزی پیش بروم. من هیچ وقت خوانندهای نبودم که با یک آلبوم منفجر شوم و به قول خودمان بترکانم. من آرامآرام پیش رفتم. آلبوم اولم که به بازار آمد ۱۰۰ هزار نسخه به فروش رسید و آلبوم دومم ۱۲۰ هزار نسخه و همینطور کمکم برای موفقیتم تلاش کردم و مجموعه کارهایم باعث شد احسان خواجهامیری بشود احسان خواجهامیری، نه فقط با یک ترانه.
فرقهای من با پدرم
برخلاف من که محافظهکار و حسابگر هستم پدرم اصلا اهل حسابگری نیست. خیلی وقتها از پدرم پرسیدهام:« پدر، ترانه آهنگت را چه کسی ساخته است » او جواب میدهد نمیدانم، چه فرقی میکند. آن وقت من برای یک بیت ترانهام دو ماه معطل میشوم. باید بگویم اصلا موافق آن سبک زندگی کردن نیستم.
لیلا: شایعه راجع به ازدواج ما واقعا زیاد بود. ما خیلی اتفاقی در سال ۸۳ با هم آشنا شدیم و بعد از ۵ سال آشنایی، ازدواج کردیم.
احسان: من دوست داشتم زودتر ازدواج کنم اما میترسیدم.
لیلا: خب ازدواج برای ما ترسناک بود. چون هر دوی ما سن و سال کمی داشتیم روز عقد هر دو بهتزده بودیم و باورمان نمیشد.
احسان: سال اول که با هم آشنا شدیم خانوادههای ما هم رفتوآمد پیدا کردند و از ابتدا قرارمان این بود که بعد از آشنایی بیشتر ازدواج کنیم.
این دو دو تا چهار تا کردن در کل زندگی من وجود داشت حتی برای ازدواجم. البته دو دو تا چهارتایی که احساسم در آن دخیل بود. یک مثل قدیمی همیشه بوده با کسی زندگی کن که نتوانی بدون او زندگی کنی. من با اینکه از ازدواج ترس داشتم اما دیدم بدون لیلا (همسرم) نمیتوانم زندگی کنم.
احسان: من برای ازدواج با لیلا همه کلیات و جزئیات را با هم در نظر گرفتم.
لیلا: رفتار و شخصیت احسان باعث شد بخواهم با او ازدواج کنم و به نظرم رفتار خوب یک فرد از هر چیز دیگری برای زندگی مهمتر است.
احسان «با خنده»: یعنی تیپ و قیافه من را نمیپسندی.
لیلا: احسان یک ترانه به من هدیه داده که فقط من و خانوادهام آن را شنیدهایم. کاری است که به نظر من از همه آهنگهای احسان احساسیتر است.
احسان: یک شب ساعت ۱۲ شب آهنگ «هرچی آرزوی خوبه مال تو» را ساختم. زنگ زدم به لیلا. برایش پای پیانو آهنگ را زدم و خواندم. خیلی خوشش آمد. فردای آن شب هم از تلویزیون پخش شد.
لیلا: یادم میآید با صدای تلفن از خواب پریدم. وقتی آهنگ احسان پشت تلفن را گوش کردم حسابی احساساتی شدم. البته باید اعتراف کنم من اصلا آدم احساساتی نیستم، همیشه در کنسرتهای احسان متعجب میشوم که چرا مردم با صدای او اشک میریزند. من هیچ وقت آنقدر احساساتی نمیشوم که در چنین موقعیتی قرار بگیرم اما آن شب آهنگ احسان به طور عجیب و غریبی به دلم نشست.
من وقتی آهنگ «هرچی آرزوی خوبه مال تو» را خواندم هنوز تجربه آهنگی را نداشتم که مردم خیلی دوست داشته باشند و ورود زبان همه شود اما این آهنگ را با احساس خاصی خواندم که خودم دوستش داشته باشم. به نظرم علت اینکه آهنگم بین مردم طرفدار پیدا کرد، جوششی بودن کار بود. برای بعضی از کارهایم تلاش میکنم که آهنگ موفقی از آب دربیاید اما برای آن آهنگ اصلا تلاشی نکردم. آن ترانه هم اولین ترانهای شد که بین مردم محبوبیت پیدا کرد.
احسان: به نظر من نقطه قوت همسرم در پشتکار اوست. هیچ وقت از کاری که انجام میدهد خسته نمیشود. نقطه ضعف او را هم در ایدهآلگراییاش میداند. همیشه میخواهد همه چیز در کاملترین شرایط باشد و به نظر من بعید است که همیشه همه شرایط عالی و کامل باقی بماند.
لیلا: به نظر من بزرگترین ضعف احسان، عجول بودن اوست. فاصلهای که بین تصمیم و کاری که میخواهد انجام بدهد نباید بیشتر از دو دقیقه طول بکشد.
احسان: فکر میکنم خیلی از تصمیماتی که تا به امروز گرفتهام، درست بوده و امروز نتیجه آن را گرفتهام. حتی تصمیماتی که شاید در سن پایین و در زمان کمتجربگی گرفتهام، تا جایی که خیلی از تصمیمات من به نحوی تبدیل به الگو برای بقیه موزیسینها شده است.
لیلا: نقطه قوت احسان را هم در این میبینم که هر کاری را تصمیم بگیرد انجام میدهد. اگر بگوید از فردا میخواهم عکاسی کنم از فردا خیلی خوب عکس میگیرد. اگر بخواهد صدابرداری انجام بدهد به خوبی از عهده آن برمیآید.
چون جزئیات برایم خیلی مهم است، همیشه یک ایدئولوژی برای خودم دارم و معتقدم جزئیاتی که در زندگی اتفاق میافتد مهم است. اگر بخواهیم فکر کنیم به دنیا میآییم و زندگی میکنیم و بعد از دنیا میرویم و نتیجهاش میشود مردن، دیگر این زندگی بیثمر بوده است.
به همین دلیل سعی کردهام چه در زندگی شخصیام و چه در آثار و کارهایم به جزئیات توجه بیشتری داشته باشم. بنابراین برای پوشش و آراستگی ظاهریام هم تلاشم را کردهام و هیچوقت در مورد این موضوع سهلانگاری نکردم و ظاهر مرتب همیشه برایم مهم بوده است.
در آلبوم آخرم هم سعی کردم این تصور معمولی که در مورد من وجود داشت که مردم من را با کت و شلوار، استودیو و عکس دست زیرچانه به یاد میآورند را از بین ببرم. قبل از اینکه یک خواننده رسمی باشم یک جوان ۷-۲۶ساله هستم و بعد از آن خوانندهای هستم که تعدادی کار کلاسیک هم خواندهام.
خیلیها میخواستند موفقیتی که من کسب کرده بودم را به پای تلویزیون بگذارند. اوایل که میگفتند پسر ایرج است هرچه دارد از پدرش دارد. بعد از آلبوم من و بابا، تهیهکنندهها آمدند سراغم که در تلویزیون بخوانم (آن دوران مد بود که خوانندهها بیایید در تلویزیون ۵ آهنگ بخوانند و مقداری پول دریافت کنند) .با اینکه پیشنهادهایی که به من میدادند از دستمزد آن دوران خیلی بالاتر بود ولی پیشنهادشان را نپذیرفتم. به هیچوجه روی صحنه نرفتم و همچنین کار مشترک دیگری هم با پدرم نخواندم.
لیلا: معروفیت احسان در این چندسالی که با هم آشنا شدیم کمکم و سال به سال بیشتر شد. من و احسان با هم با این معروفیت کنار آمدیم. به نظر من، رفتار طرف مقابل در آسیبخوردگی همسر نسبت به شهرتش خیلی تأثیر دارد. من آنقدر به شوهرم اطمینان دارم که به هیچوجه حساسیتی روی مسئله شهرت و معروفیت او ندارم. اما خب نمیشود محدودیتهای زندگی برای یک فرد مشهور را نادیده گرفت.
احسان: وقتی برای خواستگاری به منزل همسرم رفتم هنوز دانشجو بودم.
لیلا: آنموقع من احسان خواجهامیری را به عنوان یک خواننده نمیشناختم.
لیلا: احسان متولد آبانماه است و فکر میکنم عجول بودن هم یکی از خصوصیات آبانیهاست و البته آبانیها باهوش هم هستند و همیشه دوست دارند سرگروه یک گروه باشند.
احسان: لیلا متولد تیرماه است. تیریها افراد منطقی و سازگاری هستند. خیلی کم پیش میآید که بخواهند با کسی دعوا کنند. یکی دیگر از خصوصیات آنها جمعآوری وسایل قدیمیشان است. لیلا وسایلی را از دوران کودکیاش نگه داشته که پدرومادرش هم باورشان نمیشود هنوز آن وسایل را دارد.
همیشه همهچیز دست من نیست و من اصلا انسان کاملی نیستم اما تلاشم را میکنم. مثلا هفته گذشته در محمودآباد کنسرت داشتم، همکارانم در فضای باز لب دریا سن ساخته بودند ولی یکدفعه باران شروع کرد به باریدن و همهچیز خراب شد. خب اتفاقی بود که پیش آمد. همیشه یک اعتقادی دارم که اول باید برای رسیدن به موفقیت خواست خدا باشد و بعد تلاش من. باور قلبی من این است تا خواست خدا نباشد هیچ اتفاقی نمیافتد. گاهی پیش میآید کارها را انجام میدهی اما نتیجه نمیگیری خب این دست من نیست و ممکن است برعکس آن هم پیش بیاید.
وقتی کار فشرده است زندگی سخت میشود چون من وسواسهای خاص خودم را برای کارهایم دارم، مثلا وقتی میخواهم عکس بگیرم خودم عکس را رتوش میکنم یا موقع ساخت کلیپ خودم در تدوین آن دخالت دارم، در صدابرداری خودم امتحان صدا و تست نهایی کار را انجام میدهم. طبیعی است همه این کارها خیلی از من انرژی میگیرد، بهخصوص در کنسرتهایی که در تهران برگزار میشود.
احسان: در مصاحبهای به یک خبرنگار گفتم برای آینده بچههایمان نگران هستم و برای آیندگان نگرانم اما آن خبرنگار در روزنامهاش از طرف من تیتر زده بود؛ «احسان خواجهامیری برای آینده پسرش نگران است.» همه با من تماس میگرفتند و میپرسیدند: «احسان پسردار شدهای؟!»خب من مرتب باید سفر کنم، خب با این شرایط بچهدار شدن مشکل است.
لیلا: من عاشقانه بچهها را دوست دارم. به دلیل علاقهام به بچهها مسلما دوست دارم بچهدار شوم. اما کار احسان خیلی فشرده است و به نظر من پدر باید بتواند برای فرزندش وقت بگذارد. احسان یا در سفر است یا اجرای متعدد در طول روز دارد. هروقت که شرایط کاری احسان مناسبتر شود، تصمیم به بچهدار شدن خواهیم گرفت.
لیلا: بعضی وقتها واقعا دلم میخواهد یک زندگی معمولی داشته باشم. ۳سال است که حتی یک عید یا سال تحویل را در کنار همسرم نبودم. همیشه تنها بودهام و چون دوست داشتم سال تحویل را خانه خودمان باشم همیشه تنها ماندهام. خب در آن زمان هرکس دیگری هم جای من بود دوست داشت یک زندگی معمولی مثل بقیه آدمها داشته باشد. اما من برخلاف بقیه مردم همه جشنها و عیدها را تنها در خانه میگذرانم. بالاخره اشخاصی مثل احسان باید جایی باشند که تعداد بیشتری از مردم را خوشحال کنند. به هرحال این مسئولیت بهعهده او گذاشته شده است و باید مقابل آن مسئولیت در قبال مردم متعهد باشد. حتی اگر برای من ناخوشایند باشد و این بار ناخوشایند را من که همسر او هستم باید متحمل شوم.
احسان: به نظر من فرمول زندگی خواست خدا به اضافه تلاش است. عوامل بازدارنده آن هم این است که خدا نخواهد، تلاش هم وجود نداشته باشد. (با خنده)
از بچگی به من یاد دادند موقع سال تحویل هر چه آرزو کنم برآورده میشود. اکنون چند سال است تنها دعایی که میکنم این است که خدایا مرا به حال خودم رها نکن. همیشه احساس میکنم هرقدر هم تلاش کنم اگر خدا نخواهد اتفاقی نمیافتد و اگر اتفاقی هم بیفتد به صلاح من نیست.
بعضی وقتها باورم نمیشود چطور همه چیز دست به دست هم میدهد تا من به موفقیت برسم. انگار یک مهندس، خیلی دقیق نشسته است و پازلها را کنار هم میچیند. این اتفاق منجر به این شده که امروز احسان خواجهامیری بتواند از این جایگاه صحبت کند. من واقعا عقیده دارم همه چیز خواست خداست.
- به این قضیه اعتقاد داری که هرکس نان دلش را میخورد؟
من کاملا به این قضیه ایمان دارم و از نزدیک لمسش کردهام. البته دوست ندارم درباره خودم حرف بزنم. من اهل حساب و کتابی هستم، اما بین نزدیکانم این را به چشم دیدهام. آدمهایی که با اینکه بههیچوجه افراد مدیری نبودند بهدلیل خوب بودنشان در زندگیشان درنماندند.
لیلا: من هم قبول دارم هر کس نان دلش را میخورد. به نظرم یکسری از آدمها را خدا بغلشان کرده و مواظبشان است. احسان هم جزو آن دسته از آدمهاست؛ البته این رابطه دوطرفه است. تا وقتی از این طرف رابطه برقرار نشود از آن طرف هم اتفاقی نمیافتد.
من اصلا از شرایطی که دارم ناراضی نیستم. سختیهای آن را تحمل میکنم؛ خانوادهام هم تحمل میکنند اما لذتهای کارم خیلی بیشتر از سختیهای آن است. همین که میتوانم آنقدر انرژی از هموطنانم بگیرم باعث تلاش بیشتر من میشود. مواقعی است که خیلی خستهام و فکر اینکه همسرم در خانه تنهاست اذیتم میکند اما همین که این سعادت را دارم و میتوانم در لحظه سال تحویل در مناسبتهای مشابه تعداد زیادی از هموطنانم را شاد کنم یا با رفتن روی صحنه میتوانم برق شادی را در چشمان مردم ببینم، خدا را هزار مرتبه شکر میکنم که این توفیق را به من داده است. همیشه در کنسرتهایم بالای ۱۰ مرتبه پشت میکروفن میگویم خدایا شکرت… البته در کنار این تا به امروز تلاشم را کردهام و در مقابل مسئولیت فردیام در خانواده کوتاهی نکنم.
لیلا: احسان سعی میکند همیشه نبودنهایش را جبران کند.
- یعنی شما در نهایت با غیبتهای او کنار میآیید؟
لیلا: همان اندازه که احسان از کارش لذت میبرد من نیز لذت میبرم. همان میزان که او سود میکند، من نیز سود میبرم. با مردم با احترام حرف میزنم.
- تو خواننده پرکاری هستی. آدم فکر میکند آیا به خاطر مسائل مالی پرکارهستی یا علتش این است که میخواهی در این حرفه موفق باشی؟ رضایت مردم چقدر برایت مهم است؟ یعنی اگر روزی به جایی برسی که از نظر مالی بینیاز شوی آن وقت باز هم به همین اندازه کار میکنی؟
احسان: سعی میکنم کارم را مدیریت کنم. اینکه بگویم به دلیل پول کار نمیکنم دروغ است، به هر حال شغل من خوانندگی است. اما جلب رضایت مردم برای من واقعا مهمتر از پول است. از ابتدا هم همینطور بوده است. کسانی که کنسرتهای من را دنبال میکنند میدانند هیچکدام از کنسرتهای من شبیه به کار قبلیام نبوده است. حتما یک اتفاق جدید به اجراهایم اضافه میکنم که شبیه کنسرت قبلیام نباشد.
- البته همیشه هم روی صحنه مرتب و اتوکشیده هستی.
من همیشه خود واقعیام بودم، همانطور که دلم میخواسته صحبت کردم. فقط روی سن کمی مودب صحبت میکنم.
چون وظیفه خودم میدانم با مخاطب مودب رفتار کنم. احساس میکنم آنها به من احترام گذاشتهاند؛ من هم باید با آنها با احترام رفتار کنم و مثل بعضی از دوستان که روی سن خیلی راحت صحبت میکنند حرف نمیزنم. اما به هیچ وجه معذب نمیشوم.
- صدایت را چطور حفظ میکنی. رژیم غذایی خاصی داری؟
احسان: نگهداری از صدا هم کار سختی است. بیشترین چیزی که همیشه به صدای من آسیب میرساند سرماست. خیلی وقتها حتی در اوج گرمای کیش در تابستان هم مجبور میشوم کولر را خاموش کنم. همچنین شبها نباید شام بخورم. اگر غذا بخورم نمیتوانم بخوانم. در بیشتر کنسرتهایم از گرسنگی ضعف میکنم چون تا پایان اجرا نباید غذا بخورم.
لیلا: هر وقت میرویم کیش عزا میگیریم!
در یکی از اجراهایم روی سن در ساوه صدایم کاملا MUTE شد. هیچ وقت این اتفاق بد را فراموش نمیکنم. تا چند دقیقه همه فکر میکردند دارم با آنها شوخی میکنم، باورتان نمیشود در آهنگ اول صدایم کاملا از بین رفت در حدی که نمیتوانستم به مخاطبانم توضیح بدهم. ماجرا از این قرار بود که قبل از اجرا برای ساختن سن جوشکاری انجام داده بودند که با رفتن من روی سن گرد و غبار آهن به حنجره من وارد شد. هرچقدر آب خوردم صدایم درنیامد که نیامد؛ در ابتدا همه میخندیدند و فکر میکردند دارم با آنها شوخی میکنم در نهایت مجبور شدم خداحافظی کنم و بروم. تا یکماه بعد هم نتوانستم بخوانم…
همیشه کابوس این قبیل اتفاقها را میبینم، بهخصوص نزدیک کنسرتهایم در تهران. آنقدر استرس میگیرم که نکند سرما بخورم. نکند صدایم بگیرد، گاهی هم پیش میآید از اضطراب زیاد مریض میشوم. در آن لحظه دام میخواهم زمین دهان باز کند و من را ببلعد.
در یکی از کنسرتهایم بین دوسانس آمبولانس آمد به من سرم وصل کرد تا حالم خوب شود و بتوانم سانس بعد را اجرا کنم. جالب اینجاست که اصلا نگذاشتم مردم متوجه شوند که دارم بیهوش میشوم. سانس دوم هم هیچکس متوجه وضعیت بد من نشد؛ البته هر کاری سختیهای خودش را دارد. بیشتر کارها از خوانندگی مشکلتر است، مردم به سختی پول درمیآورند. هیچ شغلی آسان نیست جز بابا پولداری.
- کار موسیقی در ایران سختیهای خاص خودش را دارد، با این شرایط به فکر شغل دیگری در کنار خوانندگیات هستی؟
همیشه و از روز اول شغلم این دغدغه با من بوده است چون پدرم را دیدم که ۳۰ سال نتوانست کار کند. هر روز به این موضوع فکر میکنم. تصمیمهایی هم گرفتهام. در این چند سال هم حسابی پرکار بودم. مرتب به سفر میرفتم، به همین دلیل تصمیمهایم را نتوانستم به مرحله اجرا دربیاورم.
- کیفیت اشعار چقدر روی خوانندگیات تاثیر دارد؟
ترانه برایم خیلی مهم است. از روز اول کارم سعی کردم با بهترینها شروع کنم. در ۱۸-۱۷سالگیام رفتم سراغ بزرگترین شعرای روز کشورمان. در کنارشان خیلی آموختم. افشین یداللهی یکی از بزرگترین معلمهای زندگی من است.
- معیار خوب بودن یا بد بودن شعر را چه کسی تشخیص میدهد؟ خودت یا با شخص خاصی مشورت میکنی؟
ترازوی من سلیقهام است ولی خب با کسانی که کار کردهام که بزرگ بودهاند و همیشه توانستهام به آنها اعتماد کنم. سواد من در مقابل آنها ناچیز است.